آقا محمدمهدی گلآقا محمدمهدی گل، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

میوه دل مامان و بابا

هفته بیست و پنجم

سلامی زیبا وقشنگ خدمت هستی مامان وبابا .که زندگیمون رو مدیون اونیم.کسی که لحظه به لحظه باعث زیاد شدن عشق ما میشه.. امروز دوشنبه21/5/92 ساعت 9/20 دارم خاطره شما رو مینویسم. پنج شنبه 17مرداد ساعت 5 من وبابایی همراه مامان جون وباباجون رفتیم سمت شیراز.شب عیدفطر توی قائمیه افطارکردیم. سفر خوبی بود شنبه من وبابایی دنبال وسایل شمابودیم کمد و گهواره. انشا.. بعداز امتحانات با بابایی بریم شیراز برای خرید. توی این هفته ها حالم خوبه مشکلی ندارم خدا جون شکرت . پسر مامان هم با لگدهاش حسابی من وبابایی خوشحال میکنه اخه میدونم با این تکونا داری میگی حواستون به من هم باشه منم دیگه هستما ...
27 بهمن 1392

هفته سیزدهم

سلام قند عسلم . سلام وجودم . خوبی مامانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز که دارم این رو مینویسم وارد هفته13 شدم یعنی اخرین هفته 3ماهگی. امروز عمه سکینه رفت بود آزمایشگاه جوابش مثبت بود خداروشکر 2تا خاله هات(زینب ومائده) وعمه ات باردارن.انشا... روزی بقیه. مامان توی این روزا حالش بده آخه تهوع واستفراغ دارم اما خداروشکر از دیروز بهتر شدم امیدوارم زیاد نشه.قراره فردا مامان جون جواب ازمایش من رو بگیره دعا کن مشکلی نداشته باشم.الهیییییییییییییییییییییییییی. نمیدونم جوجه من پسمل یا دخمل هر چی هست سالم وصالح باشه امین. خیلی دوستدارم بوس. 92/2/17 ...
27 بهمن 1392

هفته بیست و دوم

سلام محمدمهدی جان خوبی مامان جونی دلم واست یه ذره شده قربون ضربه های خوشکل وتندت که میزنی تو شکم مامانی. فدای عشقم فدای جیگر بابایی.. پسر گلم خاله راضیه هم باردارشد الان حدودا وارد ماه شده...دعا کن واسه مامانی وخاله های عزیزت که هیچ اتفاقی براشون نیفته الهی امین. هفته قبل رفتم دکتر الهام فلاح پور26/4/92وزن مامانی 67 بود فشارم خوب بود خانم دکتر گفت برو رو تخت تا صدای قلب فسقلت رو بشنوم خیلی میگشت ولی پیدا نمیکرد ولی جیگر من داشت پایین شکمم تکون میخورد قربونت بوس. امروز روز میلاد امام حسن مجتبی روزی که بابایی اومد وبرای اولین بار با من حرف بزنه 2سال پیش ...
27 بهمن 1392

تعیین جنسیت و هفته پانزدهم و روز

سلام خدمت ني ني خوشگل و نازم قند عسلم مرواريدم ماهم همه کسم عشقم دورت بگردم ماماني روز 2 شنبه رفت سونو آقاي اميريانی ساعت 16 نوبت داشتم.لحظه شماري ميکردم تا عشقم را ببينم تا اينکه رفتم داخل. اقاي دکتر وقتي تصوير خوشگلت رو از روي مانيتور نشون داد سرت بینیت لبات دست وپاهات. وای خدا جون چقدر کوچولو بود... صداي قلبت که مثل پيتوکو پيتوکو اسب بود.واي داشتم از ذوق وشوق ميمردم اخه مرواریدم  من اولين بار صداي قلب کوچولوت رو شنيدم اقاي دکتر گفت فسقلت کاملا سالم وهيچ گونه مشکلي نداره  ووزن نی نی 160 گرم...خداروشکررررررررررررررررررررررررررررررر گفت فسقلت 80درصد پسمل يه پسر ناز وخوشکل ....... از اتاق که اومدم بیرون با لبخندم بابایی متوجه...
27 بهمن 1392

30 آبان

تاریخ زایمان.............. لحظه ای که هیچ وقت فراموش نخواهم کرد محمدمهدی جان سلام. این رو که دارم مینویسم روز تاریخ زایمان از نظر سونو هست.اما هیچ خبری هنوز از شما نیست فقط از صبح ساعت 11 دردای خفیف شبیه درد پریودی میاد سراغم. این دردا با فاصله ی 2 تا 3 ساعت بود تا ساعت16 ادامه داشت که من بابایی رو بیدارم کردم بریم پیاده روی تا اینکه شما زودتر بیاید بغلم حدودا 40 دقیقه راه رفتم این لحظات اخر از تکون خوردنت داشتم حسابی ذوق میکردم اما گل پسرم دردای من داشت بیشتر بیشتر میشد نزدیکای اذان رفتیم مسجد نماز خوندیم و رفتیم طرف بازار زیاد راه رفتم توی این شب گهواره شما خریده شد نظرم این بود نخرم اما با اصرار بابایی خریده شد..حدودا ساعت 20/45 بو...
27 بهمن 1392

یک ماهگی آقامحمدمهدی

مرد خونه من 1 ماه شد پسر من دیگه نوزاد نیست اخه از مرحله نوزادی گذشت عشقم داره هرلحظه بزرگ بزرگتر میشه فدای قد وبالات بشم من مامانی... 30 روز پیش من وبابایی هستی و داری زندگی هر لحظه واسمون خوش تر میکنی با اومدنت زندگیمون عاشقونه تر شد با امدنت به این دنیا گلستان جدیدی رو بوجود اوردی یک ماهگی شما مصادف با شب اربعین بود یعنی یکشنبه شب تاریخ 92/10/1   ...
21 بهمن 1392

حمام کردن آقا محمدمهدی

شب ساعت 19/30 من و همسرم تصمیم گرفتیم بدون منت و بدون نیاز از کسی گل پسرمون رو حمام بدیم.آخه باید یه روز این کار رو خودمون انجام میدایم پس چه بهتر فرصت مناسبی امشب خلاصه همسرم وان توی حمام قرار داد بخاری برد کنار در حمام که یک یه دونه ش سردش نشه منم لباساشو اماده کردم شامپو سر و بدنش روغن بدنش همه چیز فراهم بود ما رفتیم داخل حمام محمدمهدی بدون اینکه صدایی بده یواش یواش شروع کردیم به حمام دادنش اگه همسرم نبود واقعا نمیتونستم حمامش بدم اخه چند سری پسری رو ازم میگرفت تا خسته نشم وقتی گل پسرم حمامش تمام شدمثل *****فرشته های آسمانی  خوابید فداش بشم من الهیییییییییییی. ***** ...
21 بهمن 1392

22 روزگی

سلام قند عسلم سلام وروجکم خوبی گلم تو عشق و ثمره من و بابایی هستی اینارو میگم که بدونی که چقدر مامان شما رو دوست داره.... فقط در یک جمله میگم فدات بشم الهی میگم این هفته ختنه بشی یه اتفاق جدید واسه شما میفته دوست دارم تا کوچک هستی و زیاد درد رو حس نمیکنی ختنه بشی اخه من طاقت گریه های شما رو ندارم هفته قبل یعنی 16 روزگیت پاهات قرمزشده بود دکتر رفیعی بردیمت گفت له شدگی یکم دهان گل پسرتون آفت زده واسمون دارو نوشت تا استفاده کنیم شما خوب خوب بشید که خداروشکر الان بهتری از دیروزم یه کوچولو سرماخوردی شاید من حساسم ولی هرچی هست باید بیشتر از اینا مواظبت کنم ازت با خودت نگی چه مامان بیخیالی دارم که همش مریض هستی دورانی که هر نوزا...
21 بهمن 1392

20 روزگی

سلام عزیز دلم سلام وجودم هر روز که میگذره بیشتر بهت وابسته میشم خیلی دوست داشتنی شدی مامان جون اولین مهمانی که رفتی توی سن 20 روزگیت خونه مامان جون بود یعنی مامان خودم با وارد شدنمون مامانم باشیرینی استقبال کرد و ریخت روی سر شما یه رسم قدیمی وقتی نوزاد واسه اولین بار میاد مامان بزرگش این کار رو میکنند خلاصه چقدر قربون صدقه شما رفتن آخه گل پسر یه پا واسه خودش مردی شده فدات بشم مادری..... ***********اما اینجا 21 روزت است*************  
21 بهمن 1392

زردی آقا محمدمهدی

قربون قد وبالات بشم مامانی که روز دوم متوجه شدیم زردی گرفتی ، بهمون گفتند زردیش 10.5 من خیلی ناراحت شدم اخه ترس از بستری شدنت داشتم تازه پاتو گذاشتی توی این دنیا بعد بری زیر مهتابی چیزای دیگه..... از اون شب من شروع کردم به خوردن کاسنی و شاطره آب انار و لیمو شیرین کلی چیزای خنک همچنین شستن شما با عرقیات خنک و داروهای محلی تا اینکه 8روزگیت زردیت 8 بود خداجون شکرت خطر از بیخ گوشمون گذشت بعد از 12 روز یعنی 19 روزگی گل پسر مجددا رفتیم آزمایشگاه بعد از 20 دقیقه بابایی رفت و جواب رو گرفت زردی گل پسرم 4.7 بود خداجون هزار مرتبه شکرت دیگه خیالم راحت شد اخه گفتن خودش میاد پایین ...
21 بهمن 1392